در حال بارگذاری ...
یادداشتی برای نمایش «سعدآباد»

سعدآباد، دنیای آدم بدهایی که قهرمان شده اند

یادداشتی برای نمایش«سعدآباد» که با نویسندگی و کارگردانی سعید شهریار از ۱۲ بهمن ۹۵ در سالن بلک باکس مجموعه تالار هنر یزد آغاز شده و قرار است که تا ۱۰ اسفند نیز ادامه داشته باشد. نمایشی که به واکاوی یکی از پشت پرده های فاجعه کربلا می پردازد.

«سعدآباد» نمایشی است که با دست مایه قرار دادن فاجعه کربلا و طرح داستانی که زاییده ی ذهن نویسنده است به واکاوی یکی از پشت پرده های این فاجعه می پردازد.

بازخوانی آدم های نمایش

در دنیایی که "سعدآباد" پیش چشمانمان به نمایش می گذارد، آدم ها از همان آغاز با تجارت و ساخت و ساز و دروغ، گره خورده اند!

یحیای معمار از از ویژگی های بنا و بازتابش نور به کمک آیینه ها، می گوید و اندکی پس از آن «نوفل» که گویا به زیبایی و بزرگی سعدآباد رشک برده، با دستاویز قرار دادن این پرسش دینی که اگر همه وقت در خانه نور باشد پس اهل خانه چگونه وقت ادای فریضه را دریابند؟ می کوشد تا هنر یحیی را خدشه دار کند که پاسخ زیرکانه و هنرمندانه ی یحیی، دهان نوفل را می بندد.

شیث نیز که به گفته ی خودش فرزند بازار است حتی در داد و ستد با خدا نیز به سود و زیان آن می اندیشد و چه آشنا و امروزی است باور و رفتار این شخصیت، در معامله ی زمین بهشت با خدا!

احد(یکتا) نیز اگرکاری انجام می دهد فرمان بردار کارفرما نیست، بلکه در پی پاسخ به هوای دل است، و ترازش را با مژگان چشمان حمیرا میزان می کند!

«قُربَهً الی ا...» نوفل هم در میانه های داستان، آن چنان به شیث تفهیم می شود که فریادش را به آسمان بلند می کند! هرچند دم خروس نوفل از همان آغاز برای شیث و تماشاگران آشکار شده است!

عمر سعد هم که نیازی به گفتن ندارد چون پیشینه و ماجرایش برای همه آشناست و بارها گفته و شنیده شده است.

در این نمایش/ماجرا، همه ی آدم ها، از دارا و ندار گرفته تا مهتر و کهتر، گرسنه و تشنه و آزمند هستند؛ چه گرسنه و تشنه ظاهری و شکمی، و چه تشنه جاه و جا و نام و قدرت و ثروت! به یاد بیاورید صحنه ی خانه عمرسعد را و این که شیث چگونه محتویات درون کاسه را می لُمباند!

نکته دیگری که در نمایش به خوبی نشان داده شده، درد مزمن و عادت زشتی است که هنوز هم دست از سر جامعه ی بشری برنداشته، یعنی: بازرگانی خبر و تجارت آدم!

آدم بدهایی که قهرمان شده اند!

همه ی ما به خوبی می دانیم که قهرمان یا پروتاگونیست(Protagonist)  به شخصیت اصلی نمایش در آثار کلاسیک گفته می شود که همواره با ضد قهرمان یا آنتاگونیست (Antagonist) در کشمکش است.

از سویی دیگر بیشتر ما، آدم های نمایش را به 2 گروه خوب و بد یا مثبت و منفی بخش بندی می کنیم، آدم های خوب که همیشه بر اثر خشم، کینه و حسادت دیگران به آن‌ها و سازش کار نبودنشان، دچار سختی و عذاب می شوند.

این گونه آدم ها در شماری از نمایش ها، قهرمان اصلی نامیده می‌شوند و برای رسیدن به هدف، در رویارویی با ضد قهرمان ها یا آنتاگونیست ها (Antagonist) قرار می گیرند که در این گونه آثار، همان آدم بد یا شخصیت منفی شناخته می شوند. در شماری از آثار نمایشی، بسیاری از شخصیت های منفی به آسانی شناسایی می شوند چون دارای رفتاری بد و زننده هستند ولی چون ظاهری خیرخواهانه و حتی دوستانه دارند، گمراه کننده هستند و نیروی اهریمنی این گونه آدم ها نهفته و ناپیداست!

در شماری دیگر از آثار، چون آدم های بد، پیش برنده ی درام هستند بنابراین به عنوان قهرمان درام شناخته می شوند! در نتیجه آدم های خوب یا شخصیت های مثبت ماجرا، عنوان ضدقهرمان به خود می گیرند!

نکته ی دیگر این که معمولا داشتن چند آدم بد در یک داستان چندان خوشایند نیست مگر این که آنها با هم در جرم شریک باشند تا درام را پیش ببرند؛ این گونه شخصیت ها معمولا باید انگیزه های منطقی برای کارهای بد خود داشته باشند. پس نیازی نیست که این اطلاعات به مخاطبان داده شود بلکه باید ایده بسیار خوبی داشته باشیم و بدانیم که شخصیت های منفی که قهرمان درام شده اند، چه هدفی دارند.

آدم بدهایی که خود را قهرمان می پندارند و این گونه خود را به مخاطب می شناسانند و حتی بیشتر براین باورند که حق با آنها است؛ ولی اصلا چنین نیست! پس آنتاگون همیشه به معنی شخصیت بد یا منفی در درام نیست و ممکن است ویژگی های خوبی نیز داشته باشد اما در رویارویی با شخصیت اصلی یا قهرمان عمل می کند!

آن چه در بالا آمد برای یادآوری بود و نیز پرداختن به این که شاید بتوان گفت که در "سعدآباد" و تا نیمه های ماجرا، درام بدون ضد قهرمان پیش می رود و به خوبی هم پیش می رود، آن هم در روایت کردن ماجرایی که همه تماشاگران پایان داستان را می دانند!

پس می توان گفت این یکی از نقاط قوت متن است که تماشاگر بدون کمترین احساس خستگی به تماشای نمایشی می نشیند که از آغاز می داند هیچ یک از قهرمانان به خواست خود نمی رسند.

پیرامون آدم های نمایش سعدآباد می توان گفت که عمرسعد و شیث و نوفل، "قهرمانان" ماجرا هستند چون هم شخصیت های اصلی شناخته می شوند –هرچند شاید عمرسعد اصلی تر به نظر برسد- و هم این که داستان را به سوی هدفی که در سر دارند پیش می برند، با این تعریف جاریه و حمیرا و حتی در رده های پایین تر یحیی و احد نیز که برای رسیدن به هدف خود، آب به آسیاب عمرسعد می ریزند، قهرمانان ماجرا به شمار می روند!

در سعدآباد، «زعیم» که از نگاه اخلاقی و انسانی، تنها آدم مثبت و نیک اندیش و نیک رفتار نمایش به شمار می رود، تنها عنصر ضد قهرمان درام نیز هست چون در رویارویی با شخصیت های اصلی و قهرمانان درام قرار می گیرد!

 و شهریار و سعد آباد چه دنیای آشنایی پیش روی مان ساخته اند، دنیایی که قهرمان های دروغین و دروغ پرداز، آن دنیا را پیش می برند و اداره می کنند!

زیبایی داستان اینجاست که دربطن ماجرا، هر یک از این قهرمانان -که با هم به سوی هدفی مشترک گام برمی دارند- خود ضد قهرمان و سد راه دیگری می شود و در این هیاهو، آشفته بازار دروغ و ریا به خوبی نشان داده می شود!

می توان گفت که این جا به جایی و پیچیدگی که تا اندازه ای کارکرد فرامتنی نیز پیدا کرده است که این نیز از ویژگی های مثبت نمایش نامه به شمار می رود.

 بازی ها و شخصیت ها

با این همه پرسشی که پیش می آید این است که چرا نویسنده و در پی آن کارگردان که در این جا هر دو یک نفر هستند- در پرداخت شخصیت زعیم کوتاهی کرده است؟ و چرا این قدر دیر او را به ماجرا وارد می کند و چرا نقش و کوشش او در بازداشتن عمرسعد و شیث و... کم و کوتاه و منفعلانه هست؟ یعنی به عنوان یک ضد قهرمان، چندان بازدارنده عمل نمی کند.

شاید نگاه و باور تلخ نویسنده / کارگردان به ماجرا و رویدادهایی از این دست، پاسخ این پرسش باشد!

گفت و گوهای نمایش نامه، زیبا و روان نوشته شده و مهم تر از همه اینکه داستان را نیز به خوبی پیش می برند به ویژه در صحنه دوم دیدار جاریه و حمیرا که به تنش بین این دو شخصیت می انجامد که بازی های نسبتا خوب صدیقه مطلق و رعنا مومنی به صحنه جان می دهد.

به طور کلی شاید بتوان گفت که در نگاه نخست، ضعف و قوت بازی بازیگران نمایش در پس متن زیبا و گیرایی ماجرایی که به نمایش گذاشته شده، چندان دیده یا حس نشود، البته بیشتر تماشاگران از دیدن بازی ها لذت برده و خوششان آمده است ولی نمی توان به سردرگمی مجید عظیمی نیا در نقش احد/ یکتا اشاره نکرد یا نگوییم ای کاش رعنا مومنی در نقش حمیرا و مهدی زبرجدی در نقش یحیی، نشانه های بیشتری از علاقه ی خود به یکدیگر را در طول بازی از خود نشان می دادند، البته زبرجدی در این باره جای کار بیشتری دارد.

بازی شخصیت های فرعی - بیان و میمیک آن ها- جای کار بیشتری دارد، به ویژه حالت چهره چند نفر از آن ها در آرایش نظامی صحنه پایانی که به جنگ می روند، هیچ حس و حالی ندارد.

بازی گدایان و فعله هایی که خبرچین شده اند در پاره ای از صحنه ها بیشتر به لودگی نزدیک می شود به ویژه با میمیک های درشتی که چند نفر از آن ها نشان می دهند. البته بخشی از این مشکلات به کارگردانی برمی گردد که اگر خواسته ی کارگردان چنین بوده پس باید گفت که بازیگران در ارائه خواسته کارگردان درست عمل کرده اند.

فراتر و بیش تر از همه ی این ها، بیان های ضعیف و نامفهوم بازیگران است که به ارتباط مخاطب با نمایش آسیب زده است!

ادای دین به استاد بهرام بیضایی

شهریار در این نمایش به خوبی و درستی از ترفندهایی در اجرا کمک گرفته که یادآور کارهای استاد بهرام بیضایی است.

یک نمونه: در نخستین صحنه ی دیدار جاریه و حمیرا، آن جا که سخن از عروس زیبای ری و آیینه کاری ساختمان به میان می آید، ناگهان یحیی را بالای صحنه ودر نوری موضعی می بینیم که می گوید: صحبت از عروسی است و حمیرا نام یحیی می برد، این خوب است یا بد؟

نکات دیگر کارگردانی

نکته مثبت: ترفند بالا بردن صدای موسیقی هنگام تغییر صحنه ها باعث شده تا صدای جابه جایی وسایل صحنه شنیده نشود و به این ترتیب، موسیقی ارتباط حسی تماشاگران با فضای نمایش را نگه می دارد.

یک نکته ی پرسش برانگیز: در صحنه ی آغازین نمایش در دو جا فعله ها به گونه ای نقش همسرایان را ایفا می کنند،

بار نخست نجواگونه می گویند: «بترس شیث!»  چرا این کار دیگر تکرار نمی شود؟ این بودن و نبودن به یک دستی اجرا آسیب زده است.

مورد دیگری که به یک دستی اجرا خدشه وارد کرده فرم هایی است که در میزانسن های حضور گدایان و خبرچینان طراحی شده و در بخش بازی ها نیز به گونه ای دیگر به آن پرداخته شد؛ این فرم ها یک دستی اجرا و میزانس های نسبتا روان سایر صحنه ها را خدشه دار کرده است.

صحنه های اضافی

شماری از صحنه ها به گونه ای اضافی هستند که البته بیشتر به نمایش نامه بر می گردد؛ شاید اگر شخص دیگری کارگردان بود به گونه ای دیگر –نامهربانانه- با متن برخورد می کرد!

برای نمونه می توان به صحنه زعیم و خبرچینان اشاره کرد و جالب اینجاست که حتی خود زعیم هم در پایان این صحنه چنین می گوید(نقل به مضمون) سکه ها تمام شد ولی این ماجرا برایم پیچیده تر شد!

یعنی نه تنها در دنیای درونی داستان، دیدار زعیم و خبرچینان به او کمکی نمی کند که در دنیای بیرونی نیز اطلاعات جدیدی که پیش برنده ی ماجرا باشد به تماشاگر داده نمی شود، چون تماشاگر چند گام از زعیم پیش تر است و خیلی چیزها را دیده و می داند که زعیم نمی داند!

یا صحنه دومی که فعله های مست، جنازه ای نوفل را بر دوش می برند و در پایان صحنه درمی یابند که این پیکر بی جان نوفل است که بر دوش می کشند!

اگراین صحنه برای پاسخ به این است که چه بلایی بر سرنوفل آمده، باید گفت که تماشاگر زودتر به پاسخ خود رسیده و اگر این صحنه برای نشان دادن دگردیسی و پَست شدن آدم ها، طراحی شده باز هم چندان نیازی به این ترفند حس نمی شود چراکه در جای جای نمایش، آدم های خبر چین شده ی کاسه به دست را زیاد دیده ایم!

ضمن این که میزانس های طراحی شده در این صحنه (صحنه شناسایی جسد نوفل)، از وقار دیگر صحنه ها و کل نمایش کم کرده و کار را تا اندازه ای "چیپ" کرده است!

در صحنه پایانی نمایش و پس از فاجعه، اعتراف تک تک شخصیت ها به شکست شان در معامله، پرگویی به نظرمی رسد، چراکه اندکی پس از اعترافشان، در یک تابلو و میزانسن زیبا، و گفتاری که می شنویم، آن ها را می بینیم که خاک بر سرشان ریخته می شود!

در پایان نمایش پی می بریم که «سعدآباد» نیز دروغ بود یا دروغ شد چون قهرمانان ماجرا به سودایی که در سر داشتند، نرسیدند و ما به یاد آن سخن احد تراز بند در آغاز نمایش می افتیم که گفته بود:

(نقل به مضمون) در چیدن یک دیوار می بایست هنگامی که خشت اول را می گذارند خشت آخر را در خیالشان درست ببیند؛ شگردی که حتی شیث تاجر پیشه ی زاده ی بازار نیز نتوانسته بود درست انجام دهد و همه قهرمانان حساب هایشان درست از آب در نیامد!

موسیقی نمایش، نوشابه پس از غذا!

باید در این جا از موسیقی خوب نمایش یاد کنم و به حسین افروز و سعید شهریار دست مریزاد بگویم.

سرانجام پشتکار حسین افروز و راهنمایی های شهریار به تولید یک موسیقی خوب انجامید، موسیقی نمایشی که چندان شنیده نشد ولی اثرگذار بود. من دوبار به تماشای نمایش نشستم و چند بار دیگر هم، تنها چند دقیقه ی پایانی نمایش را از گوشه ی در سالن دیده ام، در همه ی این بارها دیده ام که تماشاگران پس از پایان نمایش و خاموش شدن چراغ ها، همچنان در جای خود نشسته اند و به موسیقی پایانی و ترانه ی خوبی که برای کار ساخته شده گوش می دهند؛ گویی می خواهند این موسیقی همانند نوشابه ای باشد تا غذایی که خورده اند را خوب هضم کنند تا بیشتر بهشان بچسبد و بیشتر لذت ببرند!

 نکته های کوتاه 

-  شاید بتوان گفت که صحنه خریدن عینک و کلاه های گوناگون تا اندازه ای گنگ است.

 - اشاره و یادآوری هنرمندانه ی کارگردان در پایان نمایش به مکبث و دست های خونین او!

 - رِوِرانس خوب، ساده و زیبای کار نیز به دل می نشیند.

 - پوستر نمایش بسیار هنرمندانه طراحی و اجرا شده است.

- به کار بردن واژه هایی مانند «بدسگال» همان کاربردی را در سعدآباد دارند که بخشی از لباس های امروزی که بر تن شماری از آدم های نمایش می بینیم.

 - بی گمان از نمایش «سعدآباد» چیزهایی خوبی در ذهنمان به یادگار خواهد ماند، مانند این جمله که حمیرا می گوید:

آنها که بالاتر هستند کمتر کار می کنند و بیشتر می خواهند!

 - این نمایش برای چندمین بار به ما نشان داد و یادآوری کرد که:

هرکس بهانه ای دارد برای همراهی با باطل، که با نگاه و منطق خودش، کار درست را انجام می دهد، حتی اگر مانند احد و یحیی بی آزار ترین و هنرمندترین مردم باشی ممکن است روزی شیفته ی «حمیرا» شوی و گام در راه نادرست بگذاری!

سخن پایانی

بسیار خرسندم که سعید شهریار توانسته است با «سعد آباد» از غبار عبور کند و به سعادت برسد و می توان گفت که گروه تئاتر«شید» در این نمایش به خوبی شید و تابنده عمل کرده است.

این نمایش و اجرای خوب آن، حال بسیاری از دوستان نمایشی که به تماشای «سعدآباد» نشسته اند را خوب کرده است، پس بی گمان افتخار این نمایش خوب -که به شماری از نکات مثبت و منفی اش، به اندازه سواد و دانشی که داشتم اشاره کردم- تنها برای گروه اجرایی نیست!

با اجازه کارگردان و گروه اجرایی ما نیز خودمان را در این نمایش شریک می دانیم و از همین روست که مانند دوست خوبم عباس ملازینلی می توانیم با قدرت و افتخار، دوستان و آشنایان و دیگران را به تماشای نمایش فرابخوانیم.

در پایان به سعید شهریار و همه ی دست اندرکاران نمایش «سعدآباد» خداقوت و دست مریزاد جانانه می گویم.

علی رضا خورشیدنام  اسفند 95




نظرات کاربران